x تبلیغات
سرزمین مادری

خانه

 خانه سرد و تاریک

انتهای آخرین کوچه

 

انتهای زیستن و مرگ دوباره

در پی یافتن  زندگی ،برای شفا

 برای یافتن خویشتن

برای خویش را دریافتن

برای همه عهد ها مان

 

برای همه آنکه مسئولیم 

حق زنبق  از سهم باغچه

قدر ادراک حشره،

از خش خش برگ زمستان

من از شب می نویسم   ، از انتهای سیاهی 

ولی تو از روز می آیی ، به رنگ روشنی

از کوچه اقاقیا

دختر بزرگ شهر آفتاب   

حضور خیس شب پره  گرد چراغ ، هوای سرد کویر

و هر بار که مقصد باز تسلیم است و شاهدی   

منت نهیم که وکیل و موکل تو باشی

نه هراسیم از شب ،نه ستیزیم با غم 

 

شاهد تنها باشیم  ، هر مصیبت ، هر شادی

همه جا نگاه کنیم  ، اتاق های تاریک دل را

بسپاریم به آب  ، رهاکنیم در باد

همه من ها را

هر کجا گله ای باشد ، همه از درد من است .

 

همیشه ماندگار

 همیشه   ماندگار               

ای همیشه ماندگار ، از لحظه آمدنت

سیلان امید است اینجا  ، شوری ست از ایمان

دوست گمگشتگی ها ، مرهم بی قراری ها

همسفر همه فرداها

به ازای هر قدمی گلباران باید باشد

باری هر لحظه ات....

لحظات سبز دعا

دل سپردن و شاید وقت اجابت                       

همه خویش در سبدی از صداقت  ،

خواست و توکل پیش روی

همه آرزو را

قماری خواهم نمود و تاوانش هستی من

طاس شانس باشد ، هستی من و آغوش تو

بستری از مهربانی ، دلدادگی  

وحدتی تا آغاز سفر دیگرمان و باور عشق

سرت سبز ، دلت سرشار    . . . . . . .

ای همیشه ماندگار....

دار

 

 

تو را صدا مي زنم   تو كه با وقار تريني

ترا ندا خواهم زد

كه بي تو نتوانم

در گلدسته سبز دعا   

    اگر يابم دستت را

عهد خواهم بست

ز كج رويان پست منقار پر خشم

حكم آزادگي خويش مي ستانم

من اين شرم جدا گشتن خود را

تاب تحمل ندارم بخدا

بي رخ جانان مسعود دوست

سر در  گرو دار خواهم داد

به دور خواهم زد

نفس ذلت بار تنهاي من

هر كه شد محرم دل

 

هر كه شد محرم دل

كدامين ما است كه گويد از اين ميليارد پيكره انسان جدا مانده ز ما ، در حرم يار بي همتاي خويش است؟

نكند يارب اين حقيقت بادم است سيل پيكر هاي آدم زادگان ، همه در جمعيت انكار باشند.

در پس كدامين پرده گفتگو است بين مان كه اگر بربيافتد نه شما مانيد و نه اين همه من!

كجايند آن سبكبالان ساحل هاي شيدا تا بياندازد نظر بر اين حائل چنين ،گرداب گمگشتگي ما.

مرحبا باد،اي تو ابليس شيرين كار بد نام سر افكنده ز جور.

اي جاهل همي گشتن به دنبال خدا در بوق وكرنا!

 كه سبحان الله عما يصفون.

نماز عشق بر ره پويان جانب دار، عشق باز، گورا نوششان باد ،

آن قيام و سجده بر خاك نمودن ها مبارك بادشان ،

ديدار وجه روي دلدار در قنوت ، خندان سعادت بادتان .

افسوس بر اعجاز حلقه

در ميان اين همه من هاي من هاي من هايمان .

در عصر تيرگي برتابيده ز خاور ،

سوگند خوردگان اين طريق ناب يارب ، مانده از خم صورت كلامها ،

مانده ام در ظاهر مشرك دون.

و چه شنيدستا كه فرود آمد به جان سيلاب رحمت ،

من در پي خويشتن بي خويشتن عبوصم.

و تلخ است در لواي حقيقت ، در كنار عقده هاي رنگاميز من ،

دور مانده از حرمت محرم يار بي نام .

مانده در انكار خويش

و هرچه هست و هر چه نيست ،

جز لبخند شوخ شيطون!(شیطان).

ساحل سپید

 چه پر شر و شوری هنوز

تنها نامی مانده ز جا

پر غوغاست لیک

همانند آمدنت       در فصل بهار گذشتی

چه فرق دارد ؟    سلامی و پیامی  ،   باشد  یا  نباشد

دوست شاعر می گفت  : این بد ترین نوع دلتنگی ست

به صبا سلامت می سپارم

به عطر دلکش اقاقی ،     به قاصدک های این باغ

چه خون ها که جاری نکردم از دلت!

چه نا  مرادی ها ،بر الماس دیده روا  نداشته ام!

تو بهاری

تو خود نسیم دلفریب دریایی

تو ساحل آرام سپید ماندگاری

به تو سلام می کنم

و تا ابد در انتظار خواهم ماند

سوسن  وحشی  دشت.

سرزمین مادری

 

سرزمین ما ،مهد آن یار دلجوست ،موعود ما لحظه دلدادگی به یار است

گر آن دو یا چند دانه گندمت نبود این داغ جگر سوز زبانه ام نمی کشید

این جاده ،فرصت آگاهی است و اندوه بهر آن منتظر

و سرزمین ما موعود دیدار اوست

و اینجا محل گذر است

 

ذره ذره خاکت را توتیای چشم خود خواهم نهاد

و به نسل آریاییت افتخار خواهم کرد.

سلام

 سلامم را تو پاسخ گوی؛ای آشنای دیر یافته

ای فراتر از تب تند عادت   از عشق

یافته ام روح پاکت در کلبدی سیمین

و نوازش کرده ام تاری از پیچک زلفانت در کف عریانی دستانم

ای ریسمان اسرارم

در حلقه نور تو یارب چه سخن ها که کشیدم  از عشق

از نیاز و اشتیاق

ای گوهر ایمانم ،

رازهای دیر یافته ام را بر جریده خواهم خواند 

شاید سفر کرده ای شوق رجوع یابد.

من همه محو شکوه،محو خواهش، محو سرور.

با تو خواهم ماند و چنگ در زلف زیبایت خواهم آویخت.

در مجاز اندر مجازش دل سپرده به مجازی از جنس بلور.

از عطر  یاس سپید.

دستت را به من بده و زخم بپوشان

ای سلاله پاک از نسل زیبایی.

حرمت چشمانت را به من بسپار ای گوشه راز خلقت.

قرنهاست شاید می شناسمت ای گل ،

شعر دلنشین عاشقی من.

 

و اینست کلام کویری این خانه...... .  

صفحه قبل 1 صفحه بعد